۱۳۸۷/۰۳/۲۰

حميد پر كشيد

چهارده روز گذشت ... ولي چه سخت گذشت ... اومدم شعري رو كه خودت قبل از پر كشيدنت انتخاب كرده بودي به يادگار ثبت كنم

آبي آب
ياران دوباره غم دل مارا گرفته است
گفتم كه دل ، نه ، غم همه جا را گرفته است
بي شرم گردباد حوادث به يك گذر
آبي آب و لطف هوا را گرفته است
يك عمر وقت شادي وغم ، اي خدا زديم
اين هاله چيست دور خدا را گرفته است؟
ما ياد مي دهيم ، نبود اين نوشت ما
دستي به زور كلك قضا را گرفته است
كو بانگ چنگ وناي ودف؟ آن دست بشكند
كز بزم عشق ،شور ونوا را گرفته است
زد حلقه مار مكر، به موسي خبر دهيد
كاين مار زهر چشم عصا را گرفته است
دانيم وقت مرگ كه پندارهاي پوچ
يك عمر ، عمر ما وشما را گرفته است
بي نفي غير ، راه به اثبات دوست كي ؟
الا كسي كه حلقه لا را گرفته است
ارفع چه زود شب صفتان رنگ باختند
انگار چرخ ، شرم و حيا را گرفته است

دل مهربونت رو كجا برداشتي ورفتي ؟ تو كه چهل وچند سال از كنار مامان تكون نخوردي چه جوري دلت اومد اونو سياه پوش كني؟
هميشه تكيه كلامت با بچه ها تو ذهنم باقي مي مونه !!... "جانم" ..."گلم" ... هيچوقت باهات خداحافظي نمي كنم ...تو همينجائي...همينجا ...جلوي چشام



1 Comments:

At شنبه تیر ۱۵, ۱۰:۵۶:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

سلام خوب باشید. رد وبلاگتان را از محفل گرما بخش استاد توحیدی گرفتم .خوشحالم از خواندن مطالب شما.فقط اگراز فونت مناسبت تری برای درج نوشته ها استفاده کنید ممنون میشم.

 

ارسال یک نظر

<< Home