۱۳۸۷/۰۹/۰۳

پائيز

زرد زرد...زرد نارنجي...نارنجي...

فصل نارنگي...

فصل پائيز...

پنجره شمالي باز شد
خنكاي پائيزوارد مي شود
باران هم مي آيد

...تق تق تق تق....
صورتم خيس شد ...

آنطرف حياط خانه
شايد لرزه بر تن درخت فرود آمده

برگها چه زيبا مي رقصند تا بر پاي مادر خويش آرام گيرند

...خش خش..خش خش...
عابر پياده زير پايش را مي بيند؟!!
...شايد آري ...شايد نه !!!...

3 Comments:

At یکشنبه آذر ۰۳, ۰۱:۳۹:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

همكار گرامي
سلام. خسته نباشيد
نوشته تان بسيار بسيار زيباست
ولي خواهشا اينقدر پنجره رو باز نكنيد به خدا يخ كرديمممممممممممممممممممممم.

 
At یکشنبه آذر ۰۳, ۰۱:۴۱:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

همكار گرامي
سلام. خسته نباشيد
نوشته تان بسيار بسيار زيباست
ولي خواهشا اينقدر پنجره رو باز نكنيد به خدا يخ كرديمممممممممممممممممممممم.

 
At چهارشنبه آذر ۰۶, ۰۴:۵۳:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۷, Anonymous ناشناس said...

پايانشو خوب اومدي حال كردم...شايد آري...شايد نه!!

 

ارسال یک نظر

<< Home