۱۳۸۴/۰۶/۲۳

شوق رسيدن


من ، تو ، شوق رسيدن
!مي گويند: بتاب
! از بدو دلدادگي تا انتهاي سرگشتگي
!و من؛ مات
! تنها در افکار خود سايه روشن مي زنم
!مي گويند: بخوان
!از ابتداي خلقت تا روزهاي نيامده
!و من؛ مبهوت
! در آشفتگي خود فرياد مي زنم
!مي گويند: برقص
!از بلنداي ناز تا خواهش نياز
!و من؛ بي تاب
! دوش به دوش پروانه ها ديوانه مي شوم
!مي گويند: بمان
!از ديروز روز تا فرداي شب
!و من...و من مي روم
!که شامگاهان بي روزن به استجابت صبح ننشسته اند
!مي روم که آغاز کنم
!از امروز روز تا فرداي روزتر؛
اما؛آخر بي همسفر که نمي شود پريد
!بايد تو باشي تا شوق رسيدن معنا بگيرد!

5 Comments:

At چهارشنبه شهریور ۲۳, ۰۱:۴۵:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

سلام سعيد خان خيلي خوشحالم كه اول شدم. منم شوق رسيدن داره تو وجودم زبونه مي كشه يا شايدم داره ويرونم مي كنه رسيدن به كسي كه نمي دونم كجاست؟ مي گويند بپر . ولي بدون همسفر . واي كاش منم باهاش همسفر بودم. شعرتون مناسب حال من بود. ممنونم از حضور هميشه پر رنگتون. و شرمنده از اينكه بعضي اوقات دير مي رسم. خوش باشين

 
At یکشنبه شهریور ۲۷, ۰۵:۰۵:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

benazam ghalamat ra .....hal kardam

 
At شنبه مهر ۱۶, ۰۶:۵۶:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

kojaei?...ci chi neminevisi?

 
At یکشنبه مهر ۱۷, ۱۲:۵۹:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

salam / mamnoon / kheili ghashang bood / makhsosan akharesh kheili beh delam neshast /

 
At یکشنبه مهر ۱۷, ۰۱:۰۲:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

او که می گوید به انتقام شکستن آینه آمده است / هیچ از خیال خشت و سایه روشن ثریا نمی داند /این به راست رفتن رویای شما بود / که کج نشستن کابوس کهنه را در هیچ کتابی نخواند / حالا دیگر هیچ کلمه ی کوری دیدگان بی گریه ی شما را به دریا نخواهد رساند / حالا سال هاست که برای بی نام مردگان منهتن گریه می کند

 

ارسال یک نظر

<< Home