۱۳۸۴/۰۹/۲۹

شب يلدا

سلام
هيشكي منو دوس نداره !!!!!!ه
آخه شب يلدا شب تولد منه
ولي ....ولي
هيشكي برام ....تره هم خورد نميكنه
..
هندونه....انار....ظرف ميوه
تخمه....كشمش.....نخود...پسته و...اينم ظرف آجيل
مهمونا اومدن...جمع شديم..خنده
فرياد بچه ها...ه
شوخي....حرف....صحبت...ارتباط...دوستي
خستگي....خواب ....خانه
ساعت
رختخواب...صبح
فقط دوساعته خوابيدم
....
روز ازنو و ...ه
....

11 Comments:

At چهارشنبه آذر ۳۰, ۱۰:۱۰:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

سلام سعيد خان خوبين. تولدتون مبارك. ايشالله هر چقدر كه دوس دارين زنده باشين. اونقدر دوستون دارن كه به خاطرتون يه جاجمع مي شن و مي گن و مي خندن. و اين همه خوراكي. تو كدوم تولد ديدين اين خوراكي ها رو بخورن؟ به نظر من كه بايد خوش به حالتون باشه. بازم تبريك مي گم.

 
At چهارشنبه آذر ۳۰, ۰۳:۲۶:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

سلام آقا سعید...به جان عزیزی که دیگر جانی در بدن ندارد اما باز ما ناباورانه به جان عزیز او قسم یاد می کنیم، سوگند که بارها به اینجا آمدم،خواندم و سکوت کردم... احساس میکردم حرفی واسه گفتنم نیست یا که اگر هم هست شاید که به مذاق شما دوستان خوش نباشد...باور کن خوب ِ من....تقصیر از ذهن پریشان و خیال همیشه بارانی ام است.تولدت رو صمیمانه تبریک می گم... همه خوشی ها و شادیهای روزگار رو برای شما آرزومندم، ممنون از کامنت...تنها کسی بودی که در این دنیای مجازی گفتی آنچه را که اینجا در کنارم دوست و آشنا مرتب بهم گوشزد می کنن، بخدا قسم هرگز راضی به ناراحتی ندا نیستم، به خواب خودم که می آد اصلآ در ذهنم نمی مونه اما به خواب چند تن از آقوام که رفته ، قسم خوردن که ندارو خیلی قشنگتر و سر حالتر از قبل دیدن ، یکی از دوستان می گفت که وقتی ندا رو به خواب دیده مثل همیشه خنده رو لباش بوده و گفته به خانواده ام برو بگو؛ من که تویه کما بودم و اونا اینهمه دعا کردن تا خوب بشم، خوب شدم، واسه خاطر همون دعاهاست که حالا اینهمه حالم خوبه .بگو دیگه اینهمه اشک نریزن ... همه می گن جای ندا خیلی خوبه... منم این رو می دونم، اصلآ شکی در اون نیست... شش ماه در بستر بیماری، شش ماه درد کشیدن، جوان و ناکام رفتن، ندایی که پاک و معصوم بود ، ندایی که اونقدر خوب و مهربون با غریب و آشنا بود که اگر شما هم اونو می دیدی و برخورد بی کردی بی شک دل به مهر خواهرانه اش می بستی، ندایی که همیشه گل لبخند از رو لباش دور نمی شد...ندای ما اینجوری بود ...ندا خوب بود، خیلی

 
At چهارشنبه آذر ۳۰, ۰۳:۴۱:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

ندا همدم و مونس من بود، ما فقط یه سال تفاوت سنی داشتیم اما همیشه به ما می گفتن دو قلو، از بس به هم وابسته بودیم، ندا کوچکتر و ته تغاری خونمون بود، خاطرات شاد بچگی و لحظات شیرین و پاک دوران جوانی ...چه پر خاطره تا همین چند ماه پیش و بدون هیچ لغزش و اشتباهی...اصلآ زندگی من و ندا با زندگی پر سر و صدا و پر ماجرای دخترایی که می شناختیم کلی فاصله داشت.ما در خلوت افکار خودمون عالمی دیگه داشتیم...دوستهای مشترک داشتن...با هم گردش بریم ، با هم باشگاه بریم...با هم...ا هم... و حالا....تو بگو حق دارم هنوز هم در بهت و ناباوری این فراق دلسوز باشم! باورم نمی شه...بخدا هنوزم باورم نمی شه ، آخرین بار هفتم عید یه روز قبل از اون اتفاق شوم بود که با ندا رفتیم گردش و بعد از اون همه بیرون رفتن من شد مسیر بیمارستان و حالا تنها جای رفتن من قبرستان.....چند ماه میشه کوچه پس کوچه ها و خیابانهای شهر و دیارم رو ندیدم؟؟ اما مهم نیست، دیگه حال و حوصله و میل و رغبتی برام نمونده...واسم همین اتاق پر از خاطره خونمون کافیه.....تا چه زمان؟! نمی دونم...بخدا نمی دونم...

 
At چهارشنبه آذر ۳۰, ۰۳:۴۹:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

هر کار می کنم نمی تونم با رفتن ابدی ندا که همه می گن دیگه بازگشتی نداره کنار بیام...هر لحظه صحنه این شش ماه بیهوش بودنش ، لحظات از او پرستاری کردن، صحنه رنج کشیدن اون...بیهوش بود اما درد رو احساس می کرد...لحظه آخر که چهره اون چه نورانی شده بود و ما نمی دونستیم پیک اجل از راه رسیده تا اونو ببره....دستاش که اون لحظه تویه دستام سرد شده بود و پشت پلکهای بسته اون که فکر کردم خوابیده و بوسیدم و بوئیدم و ندونستم...نه نمیشه...نمی تونم...باورش سخته.......باور مرگ معصومانه ندا واسه نه من تنها که اهل خانواده ام غیر قابل باوره...برادر من هنوزم وقتی میاد خونمون دور از چشم همه به اتاق ندا می ره و لباسی رو که ندا روز آخر به تن داشت می بوسه و اشک می ریزه....واسه ما مرگ ندایی که پوشیدن رخت سپید عروسش آرزویمان بود باور کردنی نیست.....

 
At چهارشنبه آذر ۳۰, ۰۳:۵۳:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

و تو دوست عزیز.....ممنون که به حرفام گوش کردی...دنیا دنیای بی وفاییه و زندگی رسم عجیب...بازم بهم سر بزن اگه کمتر کامنت گذاشتم حمل بر بی توجهی من نذار ...شما همیشه دوست خوب من بودید با اونکه ندیدم و نمی شناسم اما هر لحظه حضور خوبتون در این دنیای مجازی باهام بود...قدر لحظاتت رو بدون...موفق باشی نازنینم

 
At جمعه دی ۰۲, ۱۱:۴۲:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

سلام عزیز
تولدت خیلی مبارک ایشالا عمری به قدمت یلدا داشته باشی.
بعد از 15 روز تازه از جنوب اومدم. و منتظرتم

 
At شنبه دی ۰۳, ۰۸:۰۱:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

آقا سعيد سلام

تولدت مبارك
!انشاا... هميشه شاد و سلامت باشي

 
At شنبه دی ۰۳, ۰۸:۳۰:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

تولد تولد تولدت مبارکککککک. مبارک مبارک تولدت مبارککککک. بیا شعم هارو فوت کن که ۱۰۰ سال زنده باشیییی. هورااااااااااا... سلام سعيد اقای گل... خوبی؟... خوشی؟... ببین چه تولدی واست گرفتیم. دیگه نبینم ناراحت باشی هااااا... بعدشم کی گفته تورو دوست نداره. اتفاقا همههههههههه دوست دارن يه عالمههههه... هر چی بگم بازم کمه... خب دوست من دیگه مزاحمت نمیشم... مواظب خودت باش تا بعد باز ببينمت... قربونت. فعلا بايييييييی.

 
At شنبه دی ۰۳, ۰۳:۴۱:۰۰ بعدازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

سلام سعيد جان
تولدت مبارك ، اميدوارم همواره در كنار خانواده محترم سر حال و شاداب باشي . راستي اين "بك آپ "كه گفتي يعني چه؟؟؟؟

 
At سه‌شنبه دی ۰۶, ۱۱:۳۵:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

سلام آقا سعيد. من نميدونستم تولدت روز (ببخشيد شب) يلداست. تولدت حسابي مبارک :))
ممنون که لينک جديدتو دادي بهت سر ميزنم هميشه. موفق و سربلند باشي

 
At شنبه دی ۱۷, ۱۱:۴۶:۰۰ قبل‌ازظهر ۱۳۸۴, Anonymous ناشناس said...

سلام سعيد. چطوري تو؟ ميگم اگه فکر ميکني من به جاهاي درست و حسابي رسيدم سخت در اشتباهي :)) بيخيال بابا. اتفاقن من از علي خليقي هيچ خبري ندارم. کجاست چيکار ميکنه؟ ارادت دارم، فرهاد

 

ارسال یک نظر

<< Home