۱۳۸۵/۱۱/۱۶

غربت قاب

غربت قاب

باز دل مست و خراب است، به دادش برسيد

روز شب در تب و تاب است، به دادش برسيد

ياوران، وقت رجز خواني نامردان شد

مرد تنهاست ثواب است، به دادش برسيد

عقل مي خواست ز بي راهه به راهم بكشد

نقشه اش نقش بر آب است، به دادش برسيد

موج را تا دل ساحل قدمي بيش نماند

آخرين رقص حباب است، به دادش برسيد

تحفه ها رفته به درگاه سليماني، ليك

مور درگير حساب است، به دادش برسيد

عكس يك خنده كه كوچيد ز لبها، همه عمر

حبس در غربت قاب است، به دادش برسيد

گرگ در زوزه، گذر بسته، شبان ناپيدا

بخت اين گله به خواب است، به دادش برسيد

ارفع از نخل محبت چه ثمر مي طلبي؟

كار از ريشه خراب است، به دادش برسيد