۱۳۸۷/۰۴/۱۹

چهلم هم گذشت

آمدم ... ولي باور نكردم ...هيچوقت هم باور نمي كنم ...با اينكه خودم با اين دوتا چشاي خودم ديدم كه كاش هرگز نمي ديدم ... همه چيزو ديدم ولي باور نمي كنم...اونا همه خواب بود !! ...البته كه بيدار بودم وديدم وشنيدم ...ديدم وشنيدم ناله هاي مادر ، پدر ،خواهرها وبرادرها،...همه را ديدم وشنيدم ... هنوز تو خودم موندم وهزار فكر وخيال ... راستي يكي زندگي رو برام معني كنه !! ... معني زندگي رو گم كردم ... جونم حال بستان باد نوبهاري ..كز بلبلان برآمد فرياد بي قراري...گل نسبتي ندارد با روي دلفريبت....تو در ميان گلها چون گل ميان خاري ..... مانده ام سرگردان وحيران ...فكري سهمگين بر پوسته مغزم مي كوبد ...چه كردي ؟؟؟ چه كرديم؟؟ چه كرديم باخود...چه كرديم بر حق هم...چه مي بايست مي كرديم و نكرديم ؟؟؟ واي از غربت وتنهائي و... برگزيدم غربت را چون غربت مرا برگزيد وسرنوشت اينگونه نوشت ... سرنوشت را مي شود جوري دگر نوشت ؟؟ قلبم به شدت درد مي كند ...بار سنگيني است كه دل توان آن ندارد... بدان ...بدانكه ...تورا من چشم در راهم ...همين ...ديروز يكي بهم گفت: پيراهن مشكي رو از تنت در بيار ...يكي گفت : ريش هاتو كوتاه كن ...يعني تموم شد.. يكي ميگه :خدا صبرتون بده ...راستي داداشم صبر رو با چه صادي مينويسن !!! ...واي خداي من...واي چه سخته...چه امتهان سخت و وحشتناكي...دو تا بچه معصوم يتيم شدن..واي خداي من ... مسئوليت سنگيني است ... امتهان سختي است ... واي حميد...حميد... تو با ما چه كردي ؟ ...ششم خرداد روز تولد دوباره تو بود وجمعه گذشته مصادف با سالگرد ازدواجت ، چهلم ...ما همه اومديم بهت تبريك بگيم ... داداشم ...منزل نو مبارك ... منتظر ديدار دوباره ات هستيم ..*