۱۳۸۴/۰۷/۱۷

دف

دف

بگذارامشب اي دل دف را بدست گيرم
ميدان عاشقي را زهر چه مست گيرم

سهم من از زمانه پيوستن به او نيست
شايد كه درفراقش بهتر شكست گيرم

عجيب دلم ميخواد جائي باشم وصداي دف منو ببره ،ميدوني به كجا؟به قول شاعر" به آنجا كه شراب هم نمي برد"واقعاخيلي وقتا ياد لب جوي وصداي دف وني در دست مرا تا به ثريا مي برد...اون وقتا كه دلي داشتيم وصفائي ومشق شب در كلاس استاد مي كرديم چقدر آرومتر وشادابتر بودم.دلم برات تنگ شده !براي حركات قشنگت...براي صداي روح فزات ...براي دمي نشستن وتورا در دست گرفتن وسكوت وديگر هيچ.......واي خداي من فكرشم منو آروم ميكنه!حيف از اين دم كه دمادم ميگذره وما همچنان بر نقطه اول نشسته ايم!!!!باشد كه بيايد دمي با آسايش وفرصتي بس وافر كه ما هم غذاي روح خود را بدهيم واينقدر گرسنه گرد خود نگرديم....نميدونم شايد بيايد..موفق باشيد