۱۳۸۴/۰۶/۲۳

شوق رسيدن


من ، تو ، شوق رسيدن
!مي گويند: بتاب
! از بدو دلدادگي تا انتهاي سرگشتگي
!و من؛ مات
! تنها در افکار خود سايه روشن مي زنم
!مي گويند: بخوان
!از ابتداي خلقت تا روزهاي نيامده
!و من؛ مبهوت
! در آشفتگي خود فرياد مي زنم
!مي گويند: برقص
!از بلنداي ناز تا خواهش نياز
!و من؛ بي تاب
! دوش به دوش پروانه ها ديوانه مي شوم
!مي گويند: بمان
!از ديروز روز تا فرداي شب
!و من...و من مي روم
!که شامگاهان بي روزن به استجابت صبح ننشسته اند
!مي روم که آغاز کنم
!از امروز روز تا فرداي روزتر؛
اما؛آخر بي همسفر که نمي شود پريد
!بايد تو باشي تا شوق رسيدن معنا بگيرد!